درباره

وب پیش روی شما جاصل تلاش گروه کانون فرهنگی هنری صاحب الزمان (عچ) روستای قالهرمی باشد ما تلاش می کنیم تا به بهترین صورت برنامه های فرهنگی هنری روستا راپوشش دهیم اما اگرکاستی وجود دارد شمابزرگواری نموده عفو فرمایید زیرا بزاعت ما بیش ازاین نمی باشد
جستجو
مطالب پيشين
بایگانی مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 139
بازدید کل : 11355
تعداد مطالب : 197
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


مرجع کد و اسکریپت

ابر برچسب ها


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
کانون فرهنگی ، هنری صاحب الزمان (عج) مسجدجامع قالهر

 

 
1-برگزاري مراسم آغازسال همراه بادعاي /يامحل الحول /درمسجدجامع روستا
2-برگزاريمسابقه فوتسال براي جوانان ونوجوانان
3-برگزاري مسابقه بهترين جمله آغازسال براي آقاامام زمان (عج)
4-برگزاري مسابقه روخواني قرآن
5-راهپيمايي تاپلنگ آرام وجمع آوري سنگهاي مسيرقالهرتاپلنگ آرام
6-اهداي جوائز به نفرات برترمسابقات در روز12 فروردين

سرزیارت

 

بسمه تعالي
 
مرحوم عزيزاله جدّ بزرگ طائفه عزيز الهي ؛ در عالم خواب ديد كه به دشت قالهر مي رود و محلي را شروع به كندن مينمايد ادامه مي دهد تا به يك حوض آب وتختي ميرسد ومشاهده مي كند كه جنازه اي بر روي تخت قرار دارد روياي خويش را در آن زمان با يكي از علماي منطقه ( كه نام وي مشخص نيست) درميان گذاشته وعالم به او مي گويد« محل مورد نظر بايد كاوش كردد» آن مرحوم محلي راكه در رؤياي خويش ديده بود شروع به حفاري مينمايد اما مردم وي را به سخره گرفته واورا ديوانه مي پندارند وخواهر مرحوم عزيزاله (ام ليلا) كه همسر مرحوم محمد يعقوب بوده است ، با مشاهده رفتار مردم اورااز اين كار منع مي نمايد .
وي(ام ليلا) از مرحوم عزيزاله نقل كرده است « هنگام كندن خاك در عالم خواب بوي خوشي را استشمام ميكردم ودر هنگام بيداري نيزخاك آن مگان همان عطر وبو را داشت ونقل مي كندكه امتناع وي از ادامه كاوش براي او عاقبت خوبي را نداشته است.
****
 
خاله معصومه همسر مرحوم عباس عباسي به منزل وي رفته واز او خواستيم كه هرچه پيرامون زيارت ميداند بگويد ؛ اوتوضيح داد «من از زماني كه درخانه پدرم بودم نورهاي زيادي مشاهدهنموده ام كه به طرف زيارت وپلنگ آرام در حركت هستند وهر دو مكان مراد دهنده هستند.»
***
آقاي حسينعلي عباسي :
«من در دشت يا صحرا كه بوده ام نورهاي زيادي مشاهده نموده ام كه به طرف بي بي زبيده خاتون ، زيارت وبي بي مرضيه خاتون (پلنگ آرام )در حال حركت بوده اند»
****
آقاي محمد علي عباسي در مورد زيارت دشت مي گويد:
«در يكي از سال هاي گذشته مي خواستم براي آبياري به دشت بروم ، به علت كم آبي آب را در استخر جمع آوري مي كر ديم براي آبياري كه بيرون رفتم ديدم كه نزديك استخر چراغي روشن است گام هايم را سريعتر برداشتم كه زود تر به استخر برسم  مبادا كسي اشتباهاً استخر را باز كرده باشد وقتي به استخررسيدم ديدم كسي نيست وبعد ديدم چراغ در سَمت ديگر (طرف زيارت) پيدا است .  به دنبال جوي آب رفتم اما كسي مسير جوي آب را دست نزده بود و ازچراغ درمسير جوي آب خبري نبود»    
****
خانم سكينه حدادي مي گويد:شب بيست وسوم ماه مبارك رمضان درعالم خواب ديدم كه به سمت زيارت مي روم نورهاي زيادي درسرزيارت مشاهده نمودم نزديك شدم يكي از آن نورهابلند شدوخودرامعرفي كرد (امانامش درذهن من نمانده است ) سپس به من گفت برو وبه همه مردم بگونروند ونزديك استخر بالاي روستا دعا بخوانند.بيايند اينجا دعا بخوانند. گفتم كسي به حرف من توجه نمي كند جواب داد :«توبرو به حرفهايت توجه مي شود. باز گشتم وبه همه مردم گفتم .وسريع به سرزيارت آمدم همان نور به من گفت :«ديدي گفتم به حرفهايت گوش مي دهند». وبعد بادست به سمت دشت اشاره نمود.تمام زمينهاي اطراف زيارت ديواركشي شد. ودرميان آن گنبد وبارگاهي ديذه شد. وبه گفته او (همان نور كه بامن حرف ميزد )تمام آن نورهايي كه من درعالم خواب ديده بودم خردسال بودند.
حاجيه خانم گندمكار ميگويد :درعالم خواب به دشت رفتم .همه دشت سبزه زاروزيبا شده بود .اطراف زيارت ديدم كه يك نفرنشسته ويكي ديگربالاي سراوايستاده است .گفتم شما كيستيد ؟جواب داد من امام حسين (ع)هستم باخودحدس زدم آن ديگري هم بايد حضرت عباس (ع) باشد. دورآنها گرديدم واجازه خواستم كه دست آنها راببوسم اجازه دادند. سئوال كردم اينجا چه كارداريد؟جواب دادند :يك بلا نازل شده است .ما آمده ايم شفيع شويم. (من درآن هنگام ندانستم شفيع به جه معنا است )من به سوي خانه بازگشتم .ودرمسيربازگشت مرحوم مادرم راديدم جريان رابه اوگفتم .مادرم باشنيدن نام مبارك آقا امام حسين (ع) وحضرت عباس (ع) خوشحال شدوبه من گفت برويم من هم مي خواهم آنها راببينم .كه من ازخواب بيدارشدم .
****
خانم شيرين ابراهيم زاده مي گويد:خانه جدّما مشهدي علي اكبردركنار مسجد پائين (مسجدصاحب الزمان (عج)) بوده است. واين منزل بر روي بلندي واقع شده ومشرف به زيارت مي باشد. پدرمان ابراهيم فرزندمشهدي علي اكبر براي مانقل كرده است كه مانورهاي زيادي مشاهده كرده ايم كه ازمسجدبه زيارت وبالعكس درحركت هستند.
****
اينجانب حليمه حيدري «درعالم روئيا ديدم سر زيارت مردم جمع هستند ويك بنائي كه درب ورودي آن روبروي پلنگ آرام بود بسته شده بود گفتند هر كس بتواند درب را باز كند ،خادم اين بنا خواهد بود ؛من درب را بازكردم و داخل بنا شدم .طبقه به طرف زير زمين بود ،وارد زير زمين كه شدم هرم بزر گي را ديدم كه تا كنون نديده بودم .تا يك ماه آن را تطهير مي كردم  
****
خانم معصومه كارگر: درعالم خواب ديدم كه به يرزيارت رفتم هنگامي كه به آنجا رسيدم ازپله هايي پائين رفتم ازديدن دوجسد درآن مكان به وحشت افتادم وازخواب بيدارشدم.
****
علي بيدگلي (پدرشهيدمحمدرضابيدگلي):حدودسي وپنج سال قبل شبي مشغول آبياري بودم .براي تحويل آب به طرف دشت مي رفتم به مسجدصاحب الزمان (عج) كه رسيدم ديدم خانمي باجادرمشكي وچراغ دردست ازمسجدخارج شدوبه سوي دشت حركت نمودباخودگفتم اين زمان ازشب اين خانم كيست واينجا چه كاردارد؟ به دنبال اوحركت كردم هرچه سريعترمي رفتم اونيز سريعترمي رفت به گونه اي كه فاصله من ازاوكم يازيادنمي شد.ديدم كه آندخانم به سمت سرزيارت رفت. من به سرزيارت كه رسيدم هيچ اثري ازاونبود.زهراهاشم زاده :درعالم خواب ديدم كه سرزيارت هستم درآنجاگنبدوبارگاهي قرارداشت. همان گنبدوبارگاه درپلنگ آرام نيزبود.كه اين دوگنبدوبارگاه شباهت زيادي به ايوان طلاي حرم آقاعلي ابن موسي الرضا(ع)داشتند.برروي گنبدپرچمي قرارداشت كه برروي آن پرچم نوشته شده بود «ياعلي ابن موسي الرضا(ع) »


 

دركتاب تاريخ كاشان نوشته عبدالرحيم كلانتري ضرابي (سهيل كاشاني )بانضمام ياداشتهائي ازاللهيارصالح به كوشش ايرج افشارآمده هست :
قالهر
(ص 14و15 وغيره )
(منقول ازيادداشتهاي صالح ):درترجمه محاسن اصفهان ازحسين بن محمدآوي (باهتمام عباس اقبال ،تهران 1328 ) آمده است <....ودرديه قالهرازناحيت اردهاركاشان بر ده فرسنگي ابروزكوهي هست ازيك نيمه آن كوه مانندعرق ازتن آب مي چكد. وآن آب هيچ قرارنمي گيرد وروان نيز           نمي شود ، هرسال روزتيرازتيرماه روستايان آن نواحي در دامن كوه جمع مي شوند،هر يكي ازايشان ظرفي بردوش وفهري در دست ويك يك نزديك آن كوه ميرود وآن فهر را بر آن كوه ميزند وميگويد اي بيد دخت پاره اي ازين آب مرا ارزاني دار جهت معالجت فلان رنج كه دارد. هم درساعت آن رشحات از مواضع متفرقه بيك مقام جمع مي گردد وروان مي شود وتمامت ظروف را يكايك بر تعاقب پر مي گر داند. ودر آن بمعالجت هر دردي ورنجي كه عارض مي شود استعمال كرده شفاي كلي مي يابند ‌‹
 
(ص37)
 

 

 

مشاهدات اهالي:

 

 

آقاي محمدعلي عباسي :‌
حدودا ًقريب به هشتاد سال دارد.
ازاوخواستم دراين موردبرايمان بگويد.مي گويد :«هميشه پدرم مرحوم مشهدي علي اكبر،برايم مي گفت كه وقتي براي چراي گوسفندان به صحرا مي روي اگر به پلنگ آرام رفتي مبادا شاخه هاي درختان را براي سير نمودن گوسفندان بشكني ؛وقتي علت را پرسيدم اين گونه نقل نمود:
«من (مشهدي علي اكبر) وقتي دوازده ساله بودمگوسندانم را به درّه ي پلنگ آرام بردم تعدادي از شاخه هاي دو درخت را شكتم وبر روي درخت سوم رفتم كه از درخت شاخه هايي را بچينم ؛ خواستم از درخت پايين بيايم ديدم نمي توانم ، همانجا روي درخت نشستم وشروع به گريه نمودم واز فرط خستگي خوابم برد امّا وقتي ازخواب بيدار شدم خود را زير درخت نشسته ديدم .
****
استاد علي آقا از اهالي ويدوج سده(ازتوابع شهرستان كاشان)مي باشد وچندينسال است كه دار فاني را وداع گفته است ايشان در سالهاي گذشت يك درخت عرعر (نوعي درخت بلند مانند صنوبر)رادر درّه ي پلنگ آرام براي ساخت زغال قطع كرده بود . در هنگام قطع درخت صداي نا له شديدي در درّه پيچيده شده بود كه اطرافيان را به وحشت انداخته بود.
بعداز اين ماجرا او خانه اي ازسنگ در آنجا ساخت ودر آن سكونت يافت وبراي رهگذران ماجراي انداختن درخت را تعريف ميكرد و مي گفت « شايد چند برابر پول درخت را نذورات داده ام تا از ترس ووحشت خلاص شوم امّا هيچفايده نداشته است.
****
 ابراهيم بيدگلي :
«يك شخصي كه از ده مجاور (سده گفت :«من يك سال در قالهر چوپان شيخ الاسلام بودم و هروز گو سفندان را از اين درّه مي بردم . يك شب نزد گوسفندان تنها بودم شخصي نزد من آمد وگفت :ديگر حقي كه گوسفندان را از اين درّه بياوري نداري اينجا مزاحم من مي باشي و پس از يك لحظه نا پديد گرديد . ديگر او را نديدم و روز بعد كلاً گوسفندان را تحويل دادم و رفتم
****
حليمه حيدري :دخترم در بيمارستان كاشان بستري بود نا اميد شده بودم در علم خواب ديدم  درپلنگ آرام هستم يك خانم سپيدپوش آمدوتاسه مرتبه به من گفت:«دخترت خوب شده است »بيدارشدم ديدم دخترم به من نگاه ميكند. وشفايافته است.نذركردم كه درمحل پلنگ آرام چاي دارچين بدهم
****
خانم شيرين ابراهيم زاده :پدرم مرحوم ابراهيم ابراهيم زاده برايمان تعريف كرده است «زماني گوسفنداربوديم ودربالاي پلنگ آرام گوسفندان راشب درآقل نگه داري مي كرديم همينطوري كه درنمد دراز كشيده بودم نوري به سمت غاركشيده شد. من بلندشدم چندصلوات فرستادم . وخوابيدم لحظاتينگذشته بود ديدم صداي صحبت مي آيدازطرف غارحركت كردم نورسبزمشاهده مي شد. وليكن نمي شد فهميدكه صدا صداي زن است يا مرد اما بيشترشبيه صداي زن بودامانزديك كه شدم كسي نبود..من بازگشتم وخوابيدم لحظاتي نگذشت كه دوباره صداي صحبتهاي آنان راشنيدم اما من ديگربه سوي آنان نرفتم.
****
آقاي باقررضواني :من درزمان جواني كه به پلنگ آرام رفته بودم وجاي پاي رابرروي سنگ ديدم باخودگفتم مردم راببين به چه چيزهايي اعتقاد دارنداماوقتي ته خانه بازگشتم شبي درخواب ديدم كه به درگاي پلنگ آرام رفتم وسلام نمودم جواب سلام من پشت سرهم تكرار شد. (سلام .سلام .سلام و....) وبعدازخواب بيدارشدم وازآن به بعدبه اين مكان معتقدشدم
**** 
حاجيه خانم نظري متعلقه مرحوم حاج عباس رضواني :نوريسبزازسمت قبله مشاهده كردم كه به طرف پلنگ آرام كشيده شد. نگاه كردم ديدم كه نورها پنج عددهستند كه به طرف دره پلنگ آرام فرودآمدند.
*****
حاج حسين ابراهيمي :مرحوم پدرم مطلب برايم تعريف كرده است كه «مادرش مرحوم ملك جهان برايش نقل نموده (من دردره پلنگ آرام بودم خانمي باچادرسبز رنگ ازغارپائين بيرون آمدوبه طرف غاربالايي حركت نمود. ووقتي به غاربالايي رسيد ديدم كه درآنجاسه نفرشدند. وازغارخارج شدند.خواستندكه به سمت بالا برونداما خانمي كه چادرسبز پوشيدهبودآنان رابه طرف غارپائين راهنمايي كرد.
*****
استادرجب:
مشهدي عباس عباسي :درآن مكان خانمي رامشاهده كرده است؛ ومرحوم نورالله جدطايفه اصلاني كه به نقل ازفرزندش مشهدي نادعلي تعريف نموده است: «حدود ده دوازده ساله بودم ويك درخت سنجد كنار درب غار بودوچون محصول آن دير مي رسيد ، من مقداري از آنرا روي درخت خوردم وحالم بد شد .خواستم از درخت پايين بيايم امّا نتوانستم وبه سختي از درخت پايين آمدم ، اما هنوز حالم بد بود وبي هوش شدم ؛ احتمل مي دهم به دليل نارس بودنميوه ها(سنجد ) حالم بد بوده است ، اما زماني كه به هوش آمدم متوجه قطعه يخي در دهانم شدم و حالم كاملاً خوب شده بود .
****
مرحوم صفرعلي اصلاني فرزند نورالله ، به نقل از برادرش مشهدي نادعلي تعريف نموده است :
« دردرّه پلنگ آرام مشغول چراي دامها بودم خانمي رامشاهده كردم كه باچادرمشكي داخل غاربودباخودگفتم شايدازاهالي روستاباشد. وقتي نزديكترآمدم ديدم كسي نيست.» مرحوم صفرعلي اصلاني : شايدازمعدودافرادي است كه درزمان حيات خويش دربيابانها گذرانده است وفردي صالح وبي آزاراست .
 
****
اينجانب غلامرضا فلاح: حدود سي و هفت سال پيش ،در وقت اذان مغرب درحالي كه يازده سال بيش تر نداشتم از پله هاي پشت بام بالارفتم (از پشت بام منزل ما همه درّه پلنگ آرام مشخص بود )درست بالاتر از آب ريزي كه در بالاي غار بود ( حدود صد مترتا غار مي باشد) تعدادي چراغ فروزان(تقريباً دوازده چراغ)رادر حال بيداري كامل مشاهده كردم كه در ميان آنها چراغي از همه روشن تر به نظر مي رسيد ؛ اول گمان كردم آتشي روشن كرده اند ، مدتي صبر كردم ، اما هيچ نشانه اي از كم يا زيد شدن اين نورها را نديدم ، يك لحظه ياد زيارت افتادم وبراي اين كه مادرم هم اين پديده نادررا ببيند، از پشت بام پايين آمدم ومادرم راصدا كردم ؛ دوباره به سرعت به پشت بام برگشتم وهمان منظره را مشاهده كردم ، اما همين كه مادرم از آخرين پله بالا آمد تمامي نورها محو شدند ، انگار هيچ چراغ يا روشنايي وجود نداشته است   .
آقاي حاج علي فلاح : مشغول چراي گوسفندان بودم مشاهده كردم ازسوي حرم سلطان علي ابن امام محمدباقر (ع) نورهاييبه طرف پلنگ آرام وبالعكس درحركت بودند. همچنين نورهايي رامشاهده كردم كه ازسوي حرم بي بي زبيده خاتون بنت امام جواد(ع)وبالعكس درحركت بودند.
****
حاج عقيل حداد:درعالم خواب ديدم كه دونفرسيدبه طرف پلنگ آرام درحركت هستند.به دنبال آنها رفتم. تااينئ كه آنها به درّّّه پلنگ آرام رسيدند.يكي ازآن دونفربه داخل غاربالايي رفت وشروع به قرائت قرآن نمودبانوايي بسيارخوش كه بنده حدودشصت سال دارم تاكنون چنين نواي خوشي رانشنيده ام.البته لازم به ذكراست كه درزمانهاي قديم دراين مكان روضه خواني مرسوم بوده است.
****
آقاي حاج عباس رضايي :هفتادسال دارم هنگامي كه دوازده ساله بودم همراه باپدرم لراي جمع آوري هيزم ازدرّه پلنگ آرام ميرفتم. مردم روستابه پدرم مي گفتند «ازاين مكان هيزم نبريد » پدرم درجواب آنها مي گفت اينچيزها خرافات است آن سال مايك انبار هيزم از اين درّه جمع آوري كرديم يك شب بعد از جمع آوري هيزم هاانبار آتش گرفت وتمامي هيزم ها به همراه انبار در آتش سوخت .
از آن به بعدپدرم گفت : «هيچگاه از اين درّه هيزم نخواهم آورد»
***
آقاي حاج عباس رضايي :
 «دخترم (فاطمه)كه تنها فرزند من است دوساله بود كه به بيماري سختي مبتلا گرديد تمامي پزشكان مجرّب آن زمان از معالجه او قطع اميد نمودند ؛ فرزندم ديگر قادر بهحرف زدن نبود روزي به همسرم گفتم:
بيا تا پا برهنه به پلنگ آرام برويم تا شفاي دخترمان را ازبي بي مرضيه خاطون بگيريم ، وقتي به پلنگ
 آرام رسيديم مقداري از آب چشمه را به فرزندمان خورانديم هنوز مدتي نگذشته بود گه فرزندمان شفا يافت وشروع به حرف زدن نمود.
لازم به ذكر است دختر من هم اكنون داراي سه فرزند مي باشد»
 
*****
 
زهرا هاشم زاده (علي اكبر) :
 «در عالمخواب ديدم همراه با مادر وبرادرم براي زيارت به پلنگ آرام رفتيم در آن مكان يك خانم چادر مشكي داخل غاربالايي مشغول نماز بود ، از نمازكه فارغ شد به من گفت: «اينجا جنازه وجود دارد ، اما شمابه كسي نگوييد » »
****
 
محمد عباسي:
« يك شب نوري مشاهده كردم كه به سوي پلنگ آرام در حركت بود شنيده بودم اگركسي هفت قدم به دنبال نور برود هرحاجتي كه داشته باشد براورده مي گردد ؛ به دنبال نور رفتم واز خدا خواستم به زيارت امام رضا(ع) مشرف شوم چند روزي نگذشت كه بهزيارت امام رضا(ع) رفتم.»
 
****
 
خانم زبيده باقري سالهاست كه درمكان پلنگ آرام نذري آش مي دهد وي نقل مي كند :
«يك شب هنگامي كه آش حليم را دم كرده بودم خانمي را با چادر مشكي ديدم كه بر سر ديگ آش ايستاده است وبعد او براي وضو ساختن به نزد چشمه رفت . با خودگفتم :چرابا اوصحبت نكردم ؟ تا نگاه كردم ديگراو را نديدم»      
*****
آقاي محسن حسين زاده :
« سال 1386 بود؛ من و قربانعلي مهدوي براي انجام كاري در ايستگاه ايستاده بوديم. نوري از سوي قبرستان به سمت كوه پايين دست (نرچوقا) منعكس شد ؛ من مات ومبحوت به آن نگاه مي كردم وبدون هيچ عكس العملي نور را دنبال مي كردم ؛ اتومبيلي كهدرجاده به طرف نور حركت مي كرد متوجه نور نشد وبه حركت خود ادامه داد .
به طور مجدد نور به سمت گلزار شهدا حركت كرد وسپس به صورت ممتد به مقصد پلنگ آرام حركت كرد .
بعد متوجه شدم مبدا نوراز قبر خانم سيّده اي   كه چند روزقبل در آن مكان به خاك سپرده شده بود.