درتاريخ وفات حضرت صادق(عليه السلام ) وذکر سبب وفات
حضرت صادق(عليه السلام ) درماه شوال سال يکصد و چهل وهشت به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانيده بود، وفات کرد وبه شهادت رسید.
ودروقت شهادت از سن مبارکش شصت وپنج سال گذشته بود. درکتابهای معتبر معين نکرده اند که کدام روز ازشوال بوده است ولي صاحب کتاب جنات الخلود که محقق ماهريست بيست و پنجم آن ماه را گفته وبقولي دوشنبه نيمه رجب بوده . واز مشکوة الأنوار نقل شده است که مردی از اصحاب آن حضرت، در زمان بیماری امام (که منجر به وفات آن حضرت گردید)، نزد ایشان رفت، آن حضرت را چنان لاغرو ضعیف یافت که گويا هيچ چیزازآن بزرگوار جز سر نازنيش باقی نمانده است، پس آن مرد از این حالت امام به گريه درآمد .
حضرت فرمود: براي چه گريه مي کني ؟ گفت گريه نکنم با آنکه شما را به اين حال مي بينم. فرمود: گریه نکن، همانا مؤمن به گونه ای است که هر چه براو وارد شود خير اواست واگراعضاي او بريده شود، براي او خيراست واگر مالک مشرق ومغرب نیزشود براي اوخيراست .
شيخ طوسي ازسالمه، کنيز حضرت صادق(عليه السلام ) روايت کرده که گفت، من در وقت احتضار نزد حضرت صادق(عليه السلام ) بودم که بیهوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علي بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليه السلام ) معروف به افطس، هفتاد سکه طلا بدهيد به فلان وفلان، فلان مقدار بدهید، من گفتم: به مردي که برتو با کارد حمله کرد و مي خواست ترا بکشد، عطا مي کني ومی بخشی؟ فرمود: مي خواهي من ازآن کسانی که خدا ايشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم. که دروصف ايشان فرموده: وَالَّذِین َ يَصِلُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن يُوصَلَ وَيَخشَونَ رَبَهُّم وَيَخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ .
� وآنانکه پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند(صله رحم می کنند) واز خدایشان می ترسند واز محاسبه بدفرجام بیمناکند�
پس فرمود:اي سالمه بدرستي که حق تعالي بهشت را خلق کرد وآنرا خوشبو گردانيد وبوي مطبوع آن از فاصله ای به مسافت دوهزار سال به مشام مي رسد و بوي آنرا کسی که عاق والدين شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمی شنود ودر نمی یابد.
شيخ کليني ازامام موسي کاظم(عليه السلام ) روايت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خودرا دردوجامه سفيد مصري که درآنها احرام مي بست ودرپيراهني که مي پوشيد ودرعمامه اي که ازامام زين العابدين (عليه السلام ) به او رسيده بود ودربُرد يَمَني که به چهل دينار طلا خريده بود کفن کردم.
وهمچنین روايت کرده است که بعداز وفات حضرت صادق(عليه السلام ) حضرت امام موسي کاظم (عليه السلام ) مي فرمود: که هرشب در حجره اي که آن حضرت درآن حجره وفات يافته بود چراغ برافروزند. وشيخ صدوق ازابوبصير روايت کرده است که گفت: خدمت امّ حميده امّ ولد، همسر حضرت صادق(عليه السلام ) براي تسلیت گوئی مشرف شدم پس او گريست ومن نيز به جهت گريه او گريستم. پس از آن فرمود: اي ابو محمد اگر حضرت صادق(عليه السلام ) رادروقت فوت مي ديدي، هماناامرعجيبي را مشاهده مي کردي. چشمهاي خود را گشود وگفت: هرکسي که بين من واو قرابت وخويشي است، به نزد من بیاورید.
پس ما همه خويشان را به نزد او آوردیم، آن حضرت نگاهی به سوی آنها انداخت وفرمود :
اِنَّ شَفاعَتَنالا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوةِ . � شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.�
مسعودي گفته که آن حضرت را دربقيع نزد پدروجدش دفن کردند وسن آن حضرت شصت وپنج سال بود .
وگفته شده که آن حضرت را زهر دادند ودرقبور ايشان درآن موضع از بقيع، سنگ مرمری است که برآن نوشته اند :
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ اَلحَمدُ لِلّهِ مُبيدِ الاُمَمِ وَمُحيي الرِّمَمِ هَذَا قَبرُ فَاطِمَةِ بِنتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَاِلِه وَسَلَّمَ سَيِّدَةِ نِساءِالعَالَمينَ وَقَبرُ الحَسَنِ بنِ عَلَيِّ بنِ اَبيطالبٍ وَعَليِّ بنِ الحُسينِ بنِ عَلِيِّ بنِ اَبيطالبٍ وَمُحَمَّدٍ بنِ عَليٍّ وَجَعفرَ بنِ مُحَمَّدٍ رضِيِ اللهُ عَنهُم، انتهي و من می گویم صَلَواتُ اللهِ عَلَيهم اَجمعَين .
درتاریخ آمده که قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام ) اززمان وفاتش تا زمان حضرت امام صادق(عليه السلام ) پنهان ومخفي بود وکسي جز اولاد و اهل بيت آن حضرت از محل آن اطلاعی نداشت.
امام زين العابدين وامام محمد باقر(عليه السلام ) مکرر بزيارتش مي رفتند وبسياری از اوقات کسی همراه آنها نبود، ولی درزمان حضرت صادق(عليه السلام )، شیعیان قبر آن حضرت را شناختند وبه زیارتش مشرف مي شدند. سببش آن بود که حضرت صادق (عليه السلام ) در روزگاری که درحِيره بود، مکرر بزيارت آن قبر شريف مي رفت وغالباً بعضي ازاصحاب خاص و ممتاز خودرا همراه مي برد ومدفن اميرالمؤمنين (عليه السلام ) را به ايشان نشان می داد تا اینکه در دوران خلافت هارون رشيد که يک باره قبر مبارک ظاهرشد و زیارتگاه همه اقشار مردم گشت.
روایت شده است که فردی به نام ابوجعفر پیک رسان اهل خراسان بود، جمعیتی از اهل خراسان نزد او آمدند واز او درخواست کردند، حمل اموال وکالاهائی را که باید به دست حضرت صادق(عليه السلام ) برسد برعهده بگیرد وآنها را باخود نزد حضرت ببرد وهمچنین مسائلی که نیاز به نظر خواهی بود، به آن حضرت انتقال دهد ونظر ایشان را جویا شود.
ابوجعفر آن اموال را باخود به کوفه برد، در آنجا منزل کرد وبه زیارت قبر امیرالمؤمنین(عليه السلام ) رفت.
درکنارقبر شیخی را دید که جماعتی دور او حلقه زده اند. همینکه از زیارت خود فارغ شد، به طرف ایشان رفت وفهمید که آنها از فقهای شیعه هستند وازآن شیخ فقه می آموزند.
ازآن گروه پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند ابوحمزه ثمالی است وبعد نزد آنها نشست.
ابوجعفر، آن مرد خراساني ميگويد: دراين بين که ما نشسته بوديم مردي عرب، وارد شد وگفت :
من ازمدينه مي آيم وجعفربن محمد (عليه السلام ) وفات کرد ابوحمزه ازشنيدن اين خبر، دراثر وحشتی که به اودست داده بود فریادی کشید ودودست خود را برزمين زد. سپس ازآن مردعرب پرسید که آيا شنيدي چه کسی را وصي وجانشین خويش کرد؟
گفت: وصي خود را دوپسرش عبدالله وموسي (عليه السلام ) ومنصور خليفه عباسی را قرار داد. ابوحمزه گفت: سپاس خدا را که ما راهدايت نمود ونگذاشت که گمراه شويم !
دَلَّ عَلَي الصًّغير وَبَيَّنَ عَلَي الکَبير وَسَتَرَ الاَمَرَ العظيم.
پس ابوحمزه نزد قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام ) رفت ومشغول به نماز شد. ما نيز مشغول به نماز شديم. سپس من نزد او رفتم وگفتم : اين چند کلمه ای که گفتي براي من تفسير کن.
واو نیز کلام خود را چنین تفسير نمود:
آشکار است که تعیین منصوربه عنوان وصي براي تقيه می باشد که وصي اورا بقتل نرساند وفرزند کوچک که امام موسي(عليه السلام ) است با فرزند بزرگتر که عبدالله است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبدالله قابلیت امامت راندارد، زيرا که اگر فرزند بزرگ نقصی دربدن ودين نداشته باشد، بایستی که او امام باشد وعبدالله پایش مانند فيل پهن بود وپنجه نداشت ودينش نیزناقص بود وبه احکام شريعت جاهل بود واگر این نواقص را نمي داشت به او اکتفا مي کرد. پس ازاین تفسیر دانستم که حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام ) امام بر حق است ومعرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها براي حفظ امام بعدی از شرّ منصور واز روی مصلحت بوده است .
شيخ کليني وشيخ طوسي وابن شهرآشوب ازابوايوب جوزي روايت کرده اند که گفت:نیمه های شبي منصور دوانيقي مرا طلبید، به حضورش رفتم ، دیدم روی صندلی نشسته ودر کنارش شمعی روشن است ونامه ای دردست دارد ومي خواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت وگريه کرد وگفت اين نامه محمدبن سليمان (والی مدینه) است که نوشته، جعفر بن محمد(عليه السلام ) وفات نموده است سپس سه بار گفت: اِنُّا لِلُهِ وَاِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ . وگفت: کجا مانند جعفر(عليه السلام ) یافت می شود؟ سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنويس که اگر به شخص معینی وصیت کرده ، اورا احضار کن وگردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسيد که پنچ نفر را وصي خود قرار داده است . خليفه (خود منصور) ومحمد بن سليمان والي مدينه ودو پسر خود عبدالله وموسي(عليه السلام ) وحميده مادر موسي (عليه السلام ).
چون منصور نامه را خواند گفت: اينها را نمي توان کشت .
علامه مجلسي (ره) گفته است که چون حضرت به علم امامت، مي دانست که منصور چنين تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را بحسب ظاهر دروصيت شريک کرده بود که اول هم نام منصور را نوشته بود ودرباطن امام موسي کاظم(عليه السلام ) را به عنوان وصي انتخاب نموده بود. وازاين وصيت نيزاهل علم مي دانستند که وصايت وامامت مخصوص آن حضرتست چنانچه ازروايت ابوحمزه که گذشت معلوم گشت .