ميلاد امام خميني (ره)
 
  آن روز كه فرزند "سيد مصطفي" به دنيا آمد، مصادف با 20 جمادي الثاني 1320 قمري سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) بود. مولود اين روز، هديه‌اي به جهانيان بود؛ شخصي كه قافلۀ بشري را به سوي نور خواهد برد. پدرش، نام «روح الله» را برايش برگزيد. مادر محترمه­اش، «هاجر احمدي» بود.[1] پدرش، يك روحاني شجاع و مشهور در خمين و روستاهاي اطرافش بود. او نزد مردم، عالمي محترم و مقبول بود و نفوذ كلمه داشت. در روزگار ايشان، خان‌ها بر مردم حكومت مي‌كردند؛ يعني در هر منطقه، يك يا چند خان بودند كه مالك آن منطقه به حساب مي‌آمدند و همه كارها تحت فرمان آنها انجام مي‌شد. پدر "روح الله"، همواره در برابر ظلم‌ها و ستم‌هاي خان‌ها مي‌ايستاد. قلدرها و گردن كلفت‌ها هميشه مراقب كارهاي خود بودند، تا مبادا "سيد مصطفي" را در برابر خود ببينند. "سيد مصطفي" نه تنها از حق خود، بلكه از حقوق ساير انسان‌هاي ضعيف دفاع مي‌كرد.
  ايشان، با زبان، قلم و گلوله در برابر اشرار و بدكاران مي‌ايستاد و از آنان نمي‌هراسيد. شايد از اين نظر، "سيد روح الله" بيشتر از ساير برادران و خواهرهايش، خصوصيات پدر را به ارث برده بود.[2]
 
شهادت پدر
  ايستادگي "سيد مصطفي" در برابر خان‌هاي كوچك و بزرگ خمين، عرصه را بر آنان تنگ كرده بود. چند ماه از تولد "روح الله" نگذشته بود كه صداي شليك گلوله‌اي در كوره راه كوهستان‌هاي ميان خمين و اراك پيچيد و به دنبال آن، مردي سرفراز، بر خاك افتاد. مزدوران خان‌ها، بي خبر و ناجوانمردانه، وي را هدف قرار دادند و او را به شهادت رساندند.
  وقتي خبر شهادت آن سيد مبارز را همه شنيدند، "روح الله" بيش از 5 ماه نداشت.[3] خبر شهادت پدر امام، در شهرهاي اطراف پيچيد و همهء ‌مظلومان و بي‌پناهان را ناراحت كرد. علماي شهرها، بيكار ننشستند و از حاكم اراك خواستند تا هر چه زودتر، قاتل و يا قاتلان او را دستگير كند. حاكم اراك نيز، حكم بازداشت قاتل و يا قاتلان را صادر كرد و بلافاصله مأموراني را براي دستگيري او به منطقه فرستاد. مأموران حاكم، پس از مدتي تعقيب و گريز، قاتل را در قلعه‌اي قديمي به دام انداختند. او تسليم نمي‌شد؛ ولي بعد از چند ساعت تيراندازي، سرانجام، مأموران او را دستگير كردند و به تهران فرستادند.[4]
 
 
 
مجازات قاتل
  علما و برخي افراد ديگر كه "سيد مصطفي" را مي‌شناختند، خواستار مجازات قاتل شدند و در اين راه، تمام تلاش خود را به كار بستند؛ چند نفر از خانوادۀ شهيد هم به تهران آمده بودند تا مجازات قاتل را از قاضي بخواهند. در مقابل حاميان قاتل و اربابان مي‌كوشيدند تا او به اعدام محكوم نشود. سرانجام، تلاش‌هاي بسيار هواداران و خانوادۀ آن شهيد، ثمر داد و حكم قاتل صادر شد. او را در مقابل مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان بر دار آويختند.[5]
"سيد روح الله" بزرگ و بزرگ‌تر شد، بدون خاطره‌اي از پدر، تنها چيزي كه وجود او را گرم مي‌كرد، آوازۀ بزرگي‌ها و شجاعت‌هاي پدرش از زبان اطرافيان بود. او تعريف‌هاي ديگران را مي‌شنيد و سيماي مهربان، صداي گرم و نگاه نوازشگر پدر را در ذهن خويش مجسم مي‌كرد.
 
تحصیلات
  او آرام آرام بزرگ شد و به سن تحصيل رسيد. طبق رسم آن زمان، وي را به مكتب خانه فرستادند. او در 7 سالگي توانست قرآن خواندن را ياد بگيرد. سپس به يادگيري ادبيات عرب پرداخت. در كنار ادبيات عرب، خوشنويسي را هم مي‌آموخت. برادر بزرگش يعني "آيت الله مرتضي پسنديده"، معلم خوشنويسي او بود. او تا 19 سالگي در خمين تحصيل كرد؛ اما براي ادامۀ تحصيل به اراك رفت. او طلبه‌اي بسيار باسواد، پرتلاش و مرتب بود و با عشق و علاقه تحصيل مي‌كرد. افزون بر اينها، اخلاق نيكويش، همه را مجذوب و علاقمند او كرده بود.
  "سيد روح الله" در اراك با استادي بزرگ به نام "آيت الله شيخ عبدالكريم حائري" آشنا شد. آن استاد بزرگوار مدتي بعد و به دعوت علماي قم، به آن ديار رفت و در آنجا يكي از بزرگ‌ترين حوزه‌هاي علميه جهان اسلام را تأسيس كرد.[6] در نتيجه، حضرت امام هم، همراه عده‌اي از طلاب و روحانيون جوان به قم هجرت كردند تا هم در كنار بارگاه "حضرت معصومه" «سلام الله عليه» باشند و هم از وجود استاد خويش بهره بگيرند.[7] 
  به هر حال، "آقا روح الله"، خدمت استاد بزرگوارش رشد كرد و از خرمن دانش او خوشه چيد. هوش سرشار، پشتكار، نظم و ساير سجاياي اخلاقي‌اش سبب شده بود، تا محبوب همگان باشد و ديگران به وي احترام بگذارند؛ ولي هيچ كس نمي دانست كه دايرۀ محبوبيت وي تا به چه اندازه‌اي گسترده خواهد شد. هيچ كس باور نمي‌كرد كه او مدتي بعد، رهبري قيامي مردمي را به به دست خواهد گرفت، رژيم منحوس پهلوي را سرنگون خواهد كرد و انقلابي را بر مبناي اسلام بنيان خواهد نهاد.
  سخن گفتن از همۀ ابعاد وجود "امام خميني" «قدس سره شريف» در يك مقالۀ مختصر، آسان نيست. با توجه به روز ميلاد بانوي آفتاب و تولد ايشان، اكنون به ذكر خاطراتي از آن انسان والامقام مي‌پردازيم:
 
1. شوخي و مزاح با خانواده
  يكي از مستخدمان حضرت امام (ره) مي‌گويد:« بعد از ظهرها كه مي‌شد، خانوادۀ‌ امام، نوه‌ها، دخترها و عروس ايشان مي‌آمدند و دور معظم له مي نشستند و چنان با امام، گرم مي‌گرفتند و شوخي و مزاح مي‌كردندكه تصور چنين حالتي براي يك رهبر سياسي، با آن همه گرفتاري، شايد غيرممكن مي‌نمود.»[8]
 
2. سوريه
  يكي از نوه‌هاي امام به نام "مسيح" از جبهه برگشته و خدمت پدربزرگ رسيده بود. اما براي شوخي، به او گفتند:« تو شهيد نشدي كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد؟!»[9] 
 
3. تبسم هميشگی
    يكي از نوه‌هاي حضرت امام مي‌گفت:« معمولاٌ اوقات استراحت امام نزد ايشان مي‌رفتم. گاهي اوقات قبل از نماز مغرب و عشا و گاهي بعد از اخبار و گاهي هم صبح‌ها قبل از رفتن به مدرسه. وقتي وارد اتاق ايشان مي‌شدم، احساس مي‌كردم امام سراپا غرق در شادي شده‌اند و با لبخندي جواب سلام مرا مي‌دهند..اين لبخند شيرين آقا، هيچ گاه فراموشم نخواهد شد. البته امام در هنگام ديدار با نزديكان خويش، همين گونه عمل مي‌كردند و هيچ تفاوتي در ابراز علاقه‌شان ديده نمي‌شد.[10] 
 


[1] . علي حائري و همكاران، روزشمار قمري، ص 170؛ اول، مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما، 1381 ش.
[2] . اميرحسين فردي، امام خميني، ص 11-13 ، چهارم، تهران، وزارت آموزشي و پرورشي، 1380 ش.
[3] . همان، ص 7.
[4] . همان، ص 13.
[5] . همان، ص 14.
[6] . ابوالقاسم گرجي، تاريخ فقه و فقها، ص 289، دوم، تهران، سمت، 1377 ش، و امير حسين فردي، امام خميني، ص 16.
[7] . علي حائري و همكاران، روزشمار شمسي، ص 216، مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما، اول، 1382 ش.
[8] . احمد لقماني، خنده، شوخي، شادماني، ص 64، اول، سابقون، 1380 ش.
[9] . غلامعلي رجايي، برداشت‌هايي از سيرۀ امام خميني (ره) ، ج 1، ص 35، پنجم، 6 و ج ، 1384 ش. 
[10] . احمد لقماني، خنده، شوخي شادماني، ص 69