برپایی هفت سین شهدا در مسجد جامع روستای قالهر
مسئول کانون فرهنگی هنری صاحب الزمان(عج) مسجد جامع روستای قالهر از توابع شهرستان دلیجان از برپایی سفره هفت سین شهدا در هنگام تحویل سال نو در این مسجد خبر داد.
شرح جلسه ومصوباب: جلسه باذکرصلوات برمحمدوآل محمدآغاز گردید درآغازجلسه مسئول کانون پیرامون عملکرد برنامه های سال 89 توضیحاتی رابیان نمود ایشان با بیان این موضوع که برنامه های این کانون بسیار گسترده بوده است خواهان فعالیتهای بیشتراز طرف اعضای کانون شد. سپس ایشان پیشاپیش سال نوراخدمت اعضا تبریک گفت وبرنامه های ذیل برای اجرادرماه آینده به تصویب اعضا رسید. 1- اجرای برنامه روخوانی قرآن درایام تعطیلات نوروز درمحل کانون . 2- اجرای یک دوره مسابقات فوتسال باهمکاری پایگاه مقاومت روستا 3- دعوت ازمسئولین شهرستان واستان جهت مراسم افتتاحیه خانه قرآن واجرای مراسم . 4- انتخاب اعضای جدیدهیئت امنا به جای اعضای غیرفعال . 5- زمینه سازی برای آموزش ومعرفی مربیان قرآن کانون 6- اجرای یک دوره اردوی زیارتی به شهرمقدس قم . 7- تعین برنامه های اوقات فراغت سال 1390 8- پی گیری راه اندازی سیستم پیامک کانون فرهنگی هنری صاحب الزمان (عج) . درپایان اعضای محترم این کانون ضمن آرزوی موفقیت برای مسئولان محترم دبیرخانه هماهنگی ونظارت برکانونهای فرهنگی هنری مساجداستان مرکزی خاستار توجه بیشتربه کانونهای روستایی شدند. |
برچسب ها : جلسه ماهانه کانون,
ولادت با سعادت پيامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع)
تاريخ ولادت : هفدهم ربيع الاول، 53 سال قبل از هجرت
هفدهم ربيع الاول سال 83 هجری قمري
آیهی تطهیر
همه ساکت شده بودند و دیگر صدایی شنیده نمیشد. مردم او را نگاه میکردند. در این لحظه طنین سخن او در فضا پیچید. سخنی کوتاه و قاطع! برخی با تعجب و حیرت به یکدیگر نگاه کردند! گویی انتظار سخن دیگری را داشتند! دیگر منتظر نماندند. به سوی خیمهاش هجوم بردند و هرچه در آن بود را به غارت بردند، حتی زیراندازی که بر روی آن بود را از زیر پایش کشیدند و ردا و پارچهای را هم که بر دوشش بود، ربودند و به یغما بردند. او باقی ماند و خیمهای غارت شده ...
برخی در حیرت و افسوس بودند و نمیدانستند که چرا آنها با خلیفه و حاکمی که اندکی پیش، خودشان دستان او را به نشانه بیعت فشردند، این طور رفتار میکنند!؟ برخی دیگر هم به سرعت خود را به خیمه رساندند تا جلوی آنها را بگیرند. اما دیگر دیر شده بود، حسن بن علی با همان حالت از خیمهاش خارج شد و به همراه برخی از یارانش به سمت شهر حرکت نمود.
آنها در حالی که سوار بر اسب بودند، به سمت سایبانی که منتهی به شهر میشد، نزدیک گشتند؛ اما از قبل، فردی خود را در تاریکی همان سایبان، پنهان کرده بود و انگار انتظار ورود آنان را میکشید. هرچه به سایبان نزدیک و نزدیکتر میشدند، اضطراب او هم بیشتر و بیشتر میشد.
حسن بن علی به زیر سایبان رسید. دیگر وقتش بود. خنجر را در دستانش فشرد و در یک لحظه از کمین گاه خود به سوی او حمله کرد. تمام نیروی خود را جمع کرد و با خنجر کوچکی که در دست داشت، ضربه ای شدید را به او وارد ساخت، اما دستش به خطا رفت و به ران حسن بن علی اصابت کرد. شدت ضربه به قدری بود که خنجر به استخوان رسیده بود ...
یاران حسن بن علی به سرعت وارد ماجرا شدند و آن مرد را کنار زدند. شدت ضربه، امام را از حال برد و او را با همان حالت به منزلی در شهر مدائن رساندند.(1)
چند ماهی از این ماجرا گذشت تا کم کم حال امام رو به بهبودی نهاد. ایشان به سمت کوفه رهسپار شد.
به مردم خبر دادند که امام به مسجد میآید تا مجدد، دقایقی را در میانشان صحبت کند. مردم جمع شدند. حضرت وارد مسجد شد و بر روی جایگاه نشست. همه در انتظار بودند و میخواستند بدانند که امامشان بعد از گذشت چندین ماه، چه خواهد گفت؟
حسن بن علی بعد از ذکر و ثنای خداوند متعال و نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به مردم گفت: "... اى اهل عراق! از خدا بپرهیزید و درباره ما اهل بیت چنین مکنید؛ زیرا که ما امیران و میهمانان شما هستیم و ما همان خاندانى هستیم که خداوند فرموده: "همانا خداوند اراده کرده است که تنها از شما خاندان هر گونه پلیدى را بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند."
پس از آن، حضرت پیوسته به سخنان خود ادامه داد، تا این که هر که در مسجد حاضر بود، به گریه افتاد ...(2)
حسن بن علی در میان صحبتش با مردم، در بین تمامی آیات قرآن کریم، تنها فرازی از آیه 33 سوره احزاب را قرائت نمود که در بین مسلمین این بخش از آیه، به آیهی تطهیر شهرت دارد. اما هنگامی که به صفحات تاریخ رجوع میکنیم، انگار این تنها باری نیست که امام حسن به این آیه استناد میکند(3) و حتی آن حضرت هم تنها فردی نیست که این آیه را شاهدی بر مقام و جایگاه خویش میداند، مردم مدینه، بارها و بارها شاهد بودند، که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را درخصوص خود و عدهای خاص، تفسیر مینمود و از آنان با نام اهل بیت، یاد میکرد.(4) بعد از ایشان نیز، به دفعات متعدد توسط همان افراد، به این آیه استشهاد شد.
همان طور که میدانیم، قرآن کریم بیش از 6000 آیه دارد، و آیهی تطهیر، تنها یکی از این آیات و آن هم فقط بخشی از آن است. واقعاً چرا امام حسن در شرایطی که مردم شدیداً در انتظار سخنش بودند، این آیه را خواند و گفت که با ما اهل بیت چنین نکنید؟ حقیقتا اهل بیت چه کسانی هستند و حسن بن علی چگونه خود را جزو اهل بیت میداند؟ گذشته از همه اینها، آیهی تطهیر چه مزیتی را در خصوص اهل بیت بیان میکند و برای چه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به دفعات مردم را به این آیه توجه میدهد؟
وقتی خوب دقت میکنیم مییابیم که انگار بسیاری از مسلمانان دیگر نیز همانند ما، به راحتی نمیتوانند از کنار این مسائل بگذرند. واقعاً این همه تاکید برای چیست؟ از طرف دیگر، ماییم و این همه مسائل و مشکلاتی که در زندگی با آنها روبروییم، واقعاً توجه به مفاهیم این آیه چه تاثیری در زندگی ما دارد؟
ما نیز در این مقاله به دنبال یافتن پاسخی برای همین چراها هستیم. بدین منظور میتوانیم در کنار یکدیگر به بررسی این آیه بپردازیم.
اگر بخواهیم آیهی تطهیر را به خوبی مورد مطالعه قرار دهیم، شاید بهتر باشد که در دو بخش به بررسی آن بپردازیم. ابتدا لازم است برای روشن شدن معنا ومفهومی کلی از آیه، کلمات آن را به صورت مجزا، مورد دقت قرار دهیم، که این بخش میتواند، معنای آیه را بیش از پیش برای ما روشن سازد. به کمک این بخش میتوانیم، پاسخهای خود را در بخش دوم بیابیم و فرازهای گوناگون آیه را هرچه بهتر درک کنیم.
بخش اول - بررسی اجزای آیه
"انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا"
"همانا خداوند فقط و فقط میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را قطعاً پاکیزه سازد."
"سورهی احزاب قسمتی از آیهی 33 (معروف به آ یهی تطهیر)"
همان طور که میدانیم، قرآن کلمه به کلمهاش، از جانب خداوند نازل شده و به دست ما رسیده است و اگرچه کلامش بشری نیست، ولی برای بشریت است. بنابراین فهم کلماتی که در آن آمده، راهی است برای درک بهتر کلام خداوند، و پرودگارمان از همین طریق، با ما سخن میگوید. پس طبیعی است که اندیشیدن بر روی تک تک کلمات قرآن برای ما انسانها اهمیت ویژهای داشته باشد، چرا که به وسیله فهم بهتر این کلمات و تعالیم کسانی که خداوند خود آنها را به ما معرفی کرده، میتوانیم مقصود پروردگارمان را بهتر و بیشتر درک کنیم.
آیهی تطهیر نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست و بررسی کلمات گوناگون آن، بیشتر میتواند به ما در فهمیدن منظور خداوند کمک نماید و مفهوم آیه را بهتر برایمان روشن کند. لذا اگر میخواهیم مفاهیمی از قبیل: حصر و اختصاص آیهی تطهیر، معنای لغوی اهل بیت، رجس و گستره معنائیش، اراده الهی و دوام و پیوستگی آن، مفهوم تطهیر، تأکیدهای مختلف آیه و ... را بهتر متوجه شویم، باید کلمات مختلف آیه را دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم.
اجزاء و کلمات گوناگون آیه تطهیر
در یک جمع بندی بر اساس اجزاء گوناگون آیه، مشخص میشود که در آیه تطهیر خداوند متعال، ارادهی خویش را در خصوص طهارت و پاکیزگی تنها شامل اهل بیت مینماید و با 3 بار تاکید، معلوم میسازد که هرگونه رجس و پلیدی را فقط از اهل بیت دور گردانیده و آنان را پاک و مطهر نموده است.
بخش دوم – کلیات و مفاهیم آیهی تطهیر
درست است که به صورت مختصر، با مطالعه قسمت مفردات به مفهومی کلی از آیه دست یافتیم، اما هنوز مسائلی در آیه وجود دارد که برایمان به صورت مبهم باقی مانده است و به نظر میرسد به راحتی نمیتوانیم از کنارشان بگذریم. خداوند در این آیه از افرادی سخن به میان میآورد که معلوم نیست چه کسانی هستند و حتی اگر هم پس از تحقیق و جستجو بتوانیم آنها را بشناسیم، جای این سؤال باقی میماند که چرا خداوند از آنان تحت عنوان اهل بیت، نام میبرد؟
الف) آلودگی مادی، پلیدی معنوی
همان طور که دانستیم، اساسی ترین نکتهی این آیه، مربوط به دور شدن رجس یا پلیدی از افرادی به نام اهل بیت است و در واقع خبر اصلی این آیه به همین موضوع اشاره میکند. اما واقعاً این چه آلودگی و رجسی است که از اهل بیت دور میشود و چرا خدا، روی دور ساختن آن تاکید میکند؟ شاید اگر مفهوم دقیقتری از پلیدی را بدانیم، بتوانیم منظور خداوند را بیشتر درک کنیم.
رجس و پلیدی که ما از آن در وجود خود احساس تنفر میکنیم، میتواند در ظاهر چیزی باشد، همانند مکان تجمع زبالههای خانگی، شهری و یا حتی زبالههای صنعتی که ظاهر کثیف و آلودهی آن را به خوبی احساس میکنیم. اما همه چیزهای آلوده هم ظاهری ناخوشایند ندارند و گاهی ممکن است این پلیدی در باطن اشیاء قرار داشته باشد، همانند غذایی که فاسد شده است، این غذا با این که ممکن است ظاهری بسیار خوشمزه و تحریک کننده داشته باشد، ولی در حقیقت، اثری که در بدن ایجاد میکند، خطرناک است، پس این غذا باطنی پلید دارد. بنابراین همهی پلیدی ها تنها در ظاهر خلاصه نمیشود. اما جدای از این یک حقیقت دیگر هم وجود دارد که خود ما هم آن را در وجودمان احساس میکنیم. همهی ما از عمل فردی که دروغ میگوید، دزدی میکند و یا زور میگوید و ستم میکند هرچند او ظاهری آراسته نیز داشته باشد، با تمام وجود تنفر داریم.(21)
اگر به متون اسلامی مراجعه کنیم، موارد مختلفی را مشاهده خواهیم کرد که اسلام آنها را پلیدی میداند و آنها را میتوانیم در همین دو دستهی عمده (پلیدیهای مادی و معنوی) جای دهیم، هرچند که در این بررسی با مفاهیم دقیقتر و کاملتری هم مواجه میگردیم. برخی از پلیدیهایی که اسلام برایمان بر میشمرد را حتی میتوان در ظاهر هم تشخیص داد، و ناپسند بودن آن را کاملا احساس کرد، همانند برخی نجاساتی که اسلام ما را از آنها بر حذر میدارد و یا حتی موارد دیگری که امروزه بررسی پلیدی آنها، با توجه به پیشرفتی که در علم به وجود آمده، برایمان سادهتر شده است.
اما موارد دیگری که اسلام آنها را پلیدی میداند، صورتی باطنی و معنوی دارند؛ این پلیدیها با این که گاهی بد و پلید بودنش برای ما روشن است، اما حقیقت و باطن اغلب آنها، معمولا برایمان معلوم نیست. از این رو خداوند که همه چیز را میداند، حقیقت آن را برای ما مشخص میکند. مثلاً، همهی ما میدانیم اگر فردی مال بچه یتیمی را به ناحق از او بگیرد و یا در آن تصرف کند، عمل ناپسندی را انجام داده است. اما زشتی عمل او به همین مقدار خلاصه نمیشود بلکه بر خلاف تصور بسیاری از افراد، رفتار او اثر بسیار ناگوارتری را به همراه دارد، در واقع این عمل زشتش به روح خود او هم آسیب میرساند. خداوند در همین خصوص میفرماید: "افرادی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم میخورند، [در حقیقت،] تنها آتش میخورند."(22) به خاطر همین اثرات ناگوار است که اسلام ما را از انجام بسیاری از کارها نظیر شرک به خدا، انکار قیامت، تکذیب پیامبران و یا اعمالی چون ظلم، بیعفتی، قماربازی و ... نهی کرده است. در حقیقت علت نهی این گونه از اعمال به خاطر پلیدی آنها است و حتی قرآن صراحتاً از برخی از این موارد تحت نام رجس یاد میکند.(23)
با همین نگرش اسلامی میتوان نتیجه گرفت که پلیدیهای معنوی، یا به عقاید و افکار باطل و نادرستی که در ذهن ما وجود دارد باز میگردد و یا به یک سری از رفتارها و اعمال ناشایستی مربوط میشود که بعضی وقتها آنها را انجام میدهیم.(24)
لذا گاهی انسان در عقیده خود شریکی را برای خدا قرار میدهد و یا به فرستادگان او ایمان نمیآورد و ... که طبق نگرش قرآن، خود این عقیده نوعی رجس است.(25) چون فکر و باور ما، ریشه و اساس همه کارهای ماست، بنابر این طبیعی است هر آفتی که این ریشه را در بر بگیرد، کل شاخهها را از بین میبرد و تک تک اعمال ما را هدف قرار میدهد. به همین خاطر این افکار باطل و ناصواب، نه تنها خود نوعی آلودگی است، بلکه در میان پلیدیها، بالاترین اهمیت را دارد. اما بعضی وقتها هم انسان به هنگام عمل، به معاصی و گناهانی چون آلوده دامنی، دروغ، تهمت، تکبر و ... آلوده میشود که این، نوع دیگری از آلودگیهای معنوی است.(26) پس در حقیقت این دو گروه، سر منشا تمامی پلیدیها و آلودگیهایی است که در باطن انسانها وجود دارد.
بنابر این از آنجایی که آلودگی های معنوی در روح انسان که حقیقت و اصل وجود اوست، تأثیر میگذارد و میتواند همهی بخشهای وجود او را تصرف کند، معلوم میشود واقعاً این نوع از پلیدیها بسیار مهمترند. به احتمال زیاد منظور خداوند در این آیه نیز همین پلیدی های معنوی است. زیرا بزرگترین بندگان خدا همانند انبیا و پیامبران، ممکن است به آلودگی های مادی دچار شوند، و آنها هم باید خود را از آن آلودگیها پاک کنند. اگر به قرآن مراجعه کنیم، متوجه میشویم پیامبران که خود را از لحاظ خلقت مانند ما، بشر، میدانند؛ مثل همه ما، خود را در برابر آلودگیهای مادی پاکیزه میکنند. مثلاً خداوند همان طور که به ما دستور میدهد، هنگامی که لباسمان آلوده شد آن را پاک کنیم، به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همین دستور را میدهد و میفرماید: "لباست را پاک کن"(27) و یا در جای دیگر به ما و همه مومنان میگوید، زمانی که قصد نماز خواندن داریم، خود را از آلودگیهای مادی پاک کنیم و بعد نماز بخوانیم.(28) اما حتی در این خصوص نیز خداوند متعال، پیامبر و اولیائش را هم از این قاعده کلی مستثنی نمیکند.
لذا میتوان فهمید که منظور خداوند از "رجس" در آیهی تطهیر، تنها پلیدی های معنوی است. پس "رجس" در آیه تطهیر، تمامی اعتقادهای باطل و ناصحیح و همچنین همه اعمال زشت و ناپسندی را در برمی گیرد که انسان با اختیار خویش، میتواند انجام دهد.
بنابر این خداوند این طور میخواهد که پلیدیهای معنوی با تمام مفهوم گستردهاش، از اهل بیت دور شود. و آنان نه در باورهایشان خللی باشد و نه در کردارشان نادرستی و اشتباه راه پیدا کند، اما سؤال عمده اینست که چگونه؟
ب) خواست خداوند؛ اهل بیت و گناه!
اما یک سؤال عمده برای همه ما وجود دارد، مگر میشود که انسان گناه نکند و هیچ اشتباهی را مرتکب نشود؟ اگر خیلی هم آدم خوبی باشد، از روی 99 مانع و خطای پیش رویش میگذرد، اما بالأخره به یک گناه آلوده میشود و یا لااقل ناخواسته اشتباه میکند. نکند آنها مثل ما نیستند و اصلا نه غضبی دارند و نه حتی معنی شهوت را متوجه میشوند. آیا خدا این گونه میخواهد که آنان از اشتباه و لغزش به دور باشند؟ آیا واقعیت همین است؟ پس خدا چطور میخواهد که آنان از هر خطا و اشتباهی پاک و پاکیزه باشند؟ شاید در این خصوص اگر معنی خواست الهی را متوجه شویم، بیشتر بتواند کمکمان کند.
به طور کلی میتوان خواست و ارادهی خداوند در خصوص مخلوقاتش را، به دو صورت بیان کرد. نوع اول این اراده به صورت مجموعهای از دستورالعملهای خاص برای ما انسان ها است که باید به آن عمل کنیم. همانند نماز خواندن، روزه گرفتن، تکبر نداشتن، حسد نورزیدن و ... اما در این نوع از اراده الهی، اگرچه خداوند واقعاً میخواهد که ما دستوراتش را انجام دهیم، ولی خود او ارادهی ما را در انجام آنها و محقق شدن خواستهاش، موثر قرار داده است. لذا تا خودمان نخواهیم و با اختیار خود عمل نکنیم، این ارادهی خداوند محقق نمیشود.(29)
اما نوع دیگر اراده و خواست خدا به گونهايست که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، آنچه خدا میخواهد، اتفاق میافتد. ولی چگونه؟ همه ما میدانیم که تمامی چیزها در دست اوست. وقتی خدا اینگونه اراده کند، با توجه به قدرت بیانتهایش به نحوی در آفرینش و خلقت موجودات اثر میگذارد، که چه آنان بخواهند و چه نخواهند، بلافاصله همانگونه که او میخواهد، اتفاق میافتد . مثلا روز و شب، طلوع و غروب خورشید و ... هیچ یک در دست ما نیست و به اراده ما بستگی ندارد، بلکه خدا این طور خواسته که نظام آفرینش و خلقت آنان این گونه باشد.(30)
اگر واقعاً خدا به همین ترتیب بخواهد که اهل بیت از هر گناه و خطایی پاک و پاکیزه باشند، پس یقیناً آنها جور دیگری هستند و خلقت آنان با ما فرق دارد؛ دیگر نه تنها انگیزهای برای گناه ندارند بلکه حتی اصلاً نمیفهمند که شهوت چیست و چگونه انسان را به گناه میکشد، یا چطور انسان وقتی خشمگین شد، دیگر هیچ چیز را نمیبیند. دقیقاً مانند کسی که از وقتی به دنیا آمده، دریچه چشمانش به روی دنیا بسته بوده، چنین شخصی دیگر حتی مفهوم رنگ هم برایش مطرح نیست، چه برسد به توصیف صحنهها و منظرههای مختلف.
بنابر این اگر خواست خداوند این طور باشد، اهل بیت از همان ابتدا که خلق شدند، نمیتوانستند گناه کنند. یعنی خداوند آنها را طوری آفریده که هیچ عامل انگیزشی برای گناه کردن ندارند. پس در همان لحظه خلقت اراده الهی برای پاک بودن آنها محقق شده است، زیرا طوری آفریده شدهاند که اصلاً امکان هیچ گناهی ندارند. لذا این اراده الهی در خصوص آنها در یک لحظه و در همان موقع خلقت یعنی در گذشته به وقوع پیوسته است. بنابر این اگر منظور خدا در این آیه اینگونه باشد، باید از این اراده خود با فعلی ماضی یاد کند که بیانگر کاری است که در گذشته بوقوع پیوسته است. ولی خداوند در این آیه وقتی از اراده خود سخن میگوید، آن را مستمر و دائمی میداند، نه مربوط به گذشته که در یک لحظه محقق شده باشد. حتی از اراده خویش هم با فعل مضارع یاد میکند.(31) در نتیجه اراده خدا در این آیه از این نوع نمیتواند باشد.
از طرف دیگر خداوند اصل خلقت بشر را به گونهای قرار داده که برای دست یابی به سعادتش، خود باید فکر کند، تصمیم بگیرد و راهش را انتخاب کند و اصلاً کمال و سعادت ما نیز بر خلاف بقیه موجودات از طریق همین انتخاب آگاهانه تأمین میشود.(32) اهل بیت هم مانند ما از جنس بشرند و طبیعتاً از این قاعده کلی مستثنی نمیشوند.
پس واقعاً از این نظر، خلقت اهل بیت با ما فرق ندارد. آنها هم مثل ما عاملهای انگیزشی که باعث گناه کردن میشود را دارند، و آنها هم مثل ما مسیر زندگیشان را خودشان انتخاب میکنند. از این رو معلوم میشود که ارادهی خداوند، در آیهی تطهیر، بر اساس اختیار و عملی است که اهل بیت خود انجام میدهند.
همان طور که میدانیم خداوند متعال از تک تک ما انسان ها میخواهد که گناه نکنیم و پاک و طاهر باشیم. حتی در این خصوص فرموده است: "... (خداوند) میخواهد که شما (انسانها) را پاک کند ..."(33) اما از طرفی وقتی به سراغ آیهی تطهیر میرویم با مسألهی متفاوتی روبرو میشویم. خداوند در آیهی تطهیر، تنها و تنها پاک و پاکیزه بودن را برای اهل بیت میخواهد و حتی این موضوع را سه بار هم تاکید میکند. این طور که پیداست اهل بیت با این که تمامی عاملهای انگیزشی برای گناه کردن را در خود دارند و از این حیث همانند سایرین هستند، اما خواست خداوند در خصوص گناه نکردن و پاک و پاکیزه بودن آنها کمی با بقیه متفاوت است. ولی این خواست چگونه است؟
همهی ما میدانیم انبیا و فرستادگانی که برای رساندن پیام خدا به سوی ما آمدهاند، باید در خصوص رساندن پیام الهی بدون خطا و اشتباه عمل کنند و حتی قرآن کریم آنها را در سایر فرازهای زندگیشان هم پاک و طاهر میداند. بنابراین خداوند هم از آنها میخواهد که هرگز به گناه آلوده نشوند. اما در خصوص پیامبران در عین محفوظ بودن اختیارشان، این اراده الهی قطعاً محقق میشود. پیامبران در عین آنکه خود مسیر زندگیشان را انتخاب میکنند، اما با اختیار خود هیچ موقع به گناه آلوده نمیشوند و حتی در سختترین شرایطی که امکان گناه کاملاً برایشان مهیا بوده، با اختیار خود از آن فاصله گرفتند و هرگز گوهر پاک خود را نیالودند. لذا این خواست الهی علیرغم بقیه مردم، در خصوص آنها محقق شده است. مثلا قرآن کریم داستان حضرت یوسف را بیان میکند. همسر عزیز مصر، شیفته یوسف شده بود. همه چیز برای یوسف مهیا بود؛ اتاقی خلوت، دری بسته و زنی که پیشنهاد گناه به یوسف میداد، نه کسی میفهمید و نه اتفاق خاصی میافتاد؛ اما هیچ کدام از اینها نتوانست یوسف را بفریبد. یوسف در برابر چنین گناهی که تعداد بیشماری را به کام خود کشیده، حتی ذرهای شک در دل خود راه نداد و از آن روی گرداند. لذا او خواست پرودگارش را همان طور که او میخواست اجرا کرد.
بر این اساس و با توجه به حصر و تأکیدی که در آیه تطهیر وجود دارد، مشخص میشود که اراده خدا در خصوص اهل بیت از همان سنخ اراده او درباره انبیاء و رسولان است. در حقیقت اگرچه اهل بیت همانند بقیهی مردم اختیار دارند و خدا هم از همه میخواهد که گناه نکنند، ولی بر خلاف سایرین، این ارادهی الهی قطعاً در خصوص اهل بیت محقق میشود. تاکیدهای آیه هم شاهد خوبی برای این مطلب است.
اما یک نکته هنوز باقی مانده، واقعاً اگر اهل بیت کاملا اختیار دارند، پس چگونه حتی یک خطا هم مرتکب نمیشوند و چطور میتوان به قاطعیت گفت که هیچ اشتباهی نمیکنند؟
اگر خوب فکر کنیم، میبینیم که گاهی در فراز و نشیب زندگی بر سر دو راهیها قرار میگیریم. معمولا در رویارویی با این دوراهیها، خودمان مسیر درست را میشناسیم و آن را تشخیص میدهیم، ولی دقیقاً کار اشتباه را انجام میدهیم. زیرا آن چنان برایمان میل و کشش ایجاد میکند که باعث میشود دیگر نتوانیم به بدی آن فکر کنیم و علیرغم آن که میدانیم بعداً پشیمان میشویم، ولی به سویش میرویم. در مقابل بسیاری از مواقع هم تمام سعی خود را به کار میگیریم و در رویارویی با این گونه مسائل، سربلند میدان میشویم. در این مواقع در کشاکش عقل با غضب و شهوت، طرف عقل را گرفتهایم. اما چه طور میشود که هیچ وقت کشش و جاذبهی گناه ما را نفریبد؟ شاید بتوانیم بامثالی آن را بهتر درک کنیم.
کارخانهای را در نظر بگیرید که شمشهای طلا درست میکند. برای این که طلا را در قالب های مورد نظر شکل دهند، باید بیش از 1000 درجهی سانتی گراد به آن حرارت دهند، تا ذوب شود. به نظر شما با تمام ارزشی که طلا دارد، به طوری که انسانهای بیشماری به دنبال این فلز گران بها هستند، آیا فردی پیدا میشود که بخواهد مقداری از این طلای ذوب شده را حتی برای لحظه ای اندک لمس کند؟
گناهان و معاصی نیز، همین گونهاند، آنها با این که ممکن است زرق و برق بسیاری داشته باشند، اما در اصل تکه آتشی هستند که به راحتی گوهر پاک وجود انسان را میسوزانند. اگر ما به حقیقت و باطن گناهان و معاصی توجه داشته باشیم، هیچ گاه حاضر نمیشویم، حتی برای لحظهای به آن فکر هم بکنیم چه رسد به انجام آن. در حقیقت وقتی که ما از غضب وشهوتمان شکست میخوریم، زشتی گناه و خطا را درست لمس نکردهایم.
انبیا و اولیای الهی با توجه به همین نکته است که به سراغ گناه نمیروند، زیرا که آنها بدی و زشتی گناه را با تمام وجود حس میکنند. در واقع خداوند خود این مسأله را به آنها نشان میدهد و حتی در داستان حضرت یوسف، از آن به "ارائه برهان رب"(34) تعبیر میکند. پس واقعاً یک پیامبر الهی، میبیند که گناه کردن بازی با آتش است، درست مثل همان کارگری که حرارت فلز مذاب را با تمام وجود خود لمس میکند. لذا پیامبران حتی فکر آن را هم نمیکنند که به آن نزدیک شوند، چه برسد که آن را انجام دهند.
راز و رمز دوری اهل بیت از هر خطا و اشتباه کوچک و بزرگی نیز همین است. آنها با بهره گیری از نیروی عقل خود و با معرفت و شناختی بالاتر که خداوند خود به آنها داده، واقعا زشتی گناه را با تمام وجود مییابند و لذا هرگز حاضر نمیشوند که خود را به آن آلوده کنند. بنابر این هر گونه آلودگی چه در مقام عقیده و چه در هنگام عمل، کاملاً از آن ها دور میگردد و این همان معنی عصمت است؛ همان مقامی که در زمان نزول آیه تنها و تنها در خصوص اهل بیت محقق شده است.
ج) در جستجوی اهل بیت ...
آیا نباید چنین افرادی را بشناسیم؟ همان کسانی که دارای مقام عصمتند، و در زمان نزول آیه در بین همهی انسانها، این مقام تنها به آنان اختصاص یافته است! اگر شناخت این افراد لازم نبود، چه لزومی داشت خداوند مقامشان را بیان کند؟ خداوند که کار بیهوده نمیکند، پس باید حتما بدانیم که اهل بیت چه کسانی هستند.
اهل بیت یا باید به معنایی باشد که تمامی افراد را دربرگیرد(35) و یا این که به افراد خاصی باز گردد و شامل همه نشود. یقینا اهل بیت نمیتواند شامل همه شود، زیرا همانطور که گفتیم این آیه، اهل بیت را معصوم میداند، در حالی که همهی افراد، معصوم نیستند و مرتکب گناه و معصیت میشوند. لذا باید منظور از اهل بیت، افراد به خصوصی باشد.
معمولاً روش محققین و مفسرین آن است که برای فهم بهتر آیات، در ابتدا به آیاتی که در قبل و بعد آن آیه قرار دارد، مراجعه میکنند و روند آنها را بررسی مینمایند. وقتی که ما هم به سیر آیات قبل و بعد آیه ی تطهیر مراجعه میکنیم، متوجه میشویم که در این آیات خداوند با زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صحبت میکند. از این رو احتمال آن که منظور از اهل بیت، زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد در ذهنمان قوت میگیرد. به همین جهت، به سراغ بررسی این آیات میرویم تا موضوع برایمان روشنتر شود.
در این آیات خداوند در ابتدا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را خطاب قرار میدهد و میفرماید:
اى پیامبر! به همسرا
ولادت با سعادت پيامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) ولادت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در شهر مکه، واقع در منطقه حجاز، در شبه جزیره عربستان متولد شدند. زمان ولادت ایشان مقارن با دوران جاهلیت بود. دوران جاهلیت تقریباً از 200 سال قبل از بعثت، تا زمان بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوران جاهلی میگویند؛ و منظور از جاهلیت انجام هر عمل خلاف و نادرست است که از روی جهل باشد. عرب صحرانشین به صورت جدی پایبند به دین خاصی نبوده و ظاهربین و مادی بوده است. اعراب شهرنشین هم معمولاً بتپرست بوده و بتهایی از سنگ و چوب و خرما را میپرستیدند، که گاهی در هنگام فقر همین بتها را آرد کرده و میخوردند. رسم دخترکشی در میان آنها امری عادی بوده و جنگ و نزاع میان قبایل به صورت یک سنت معمول درآمده بود. اعتقاد به ارواح در میان آنها رواج داشته و توهم و خرافات در زندگی آنها تأثیر گذاشته بود. ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بت پرستی را برانداخت و زندگی عرب را که یکسره غرور و تعصب بود، جاهلیت خواند و محکوم کرد. آزادیهای بیحد آنها را با گسترش اخلاق و عفت محدود کرد و از آنها که همیشه با هم نزاع میکردند، مردمی متحد پدید آورد. قبیله قریش و نیاکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
قبیله قریش که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از میان آنها بپاخاست، یکی از بانفوذترین قبایل عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرنها بر جهان اسلام حکومت کرده است. بیشتر شهرت قریش مربوط به "قصی بن کلاب" جد چهارم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. "عبدمناف" فرزند قصی، جد سوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نجابت و خوشرفتاری خاصی با مردم برخوردار بود. "هاشم" جد دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو چهرههای درخشان قریش بود، و فرزند او "عبدالمطلب"، جد اول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نامیترین و عاقلترین افراد عرب در زمان خود به شمار میرفت. او بود که چاه زمزم را که پر شده بود حفر کرد و وظیفه آب دادن به حاجیان و رسیدگی و پذیرایی از آنها به او رسید. نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت اسماعیل (علیه السلام) رسیده که همه آنها حنیف یعنی یکتاپرست بودهاند. عبدالله، پدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کوچکترین پسر عبدالمطلب، در میان قریش از لحاظ زیبایی و حجب و حیا مشهور بود. او با آمنه (سلام الله علیها) دختر وهب که به پاکی و عفت معروف بود ازدواج کرد. عبدالله برای تجارت به شام رفت و در راه بازگشت از شام بیمار شد و در مدینه بستری گردید. او در سن 25 سالگی در مدینه وفات یافت. بدین ترتیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز هفدهم ربیع الاول عام الفیل (مطابق سال 580 میلادی) در شهر مکه متولد گردید. عام الفیل، یعنی سالی که فردی به نام ابرهه به دستور پادشاه حبشه (نجاشی) با سپاه زیادی تصمیم به ویران کردن خانه خدا گرفت. ولی قبل از انجام این عمل دستهای از پرندگان که با منقار و پاهای خود، سنگهایی را حمل میکردند در بالای سر سپاه ظاهر شدند و این سنگها را روی سر سپاهیان ریختند که باعث از بین رفتن سپاه شد. در روزی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا آمدند، گفتهاند که: 1- تمام بتها به رو، بر زمین افتادند. 2- ایوان کسری در آن شب به لرزه درآمد و چهارده کنگره آن ریخت. 3- دریاچه ساوه که سالها آن را میپرستیدند خشک شد. 4- در بیابان سماوه که سالها کسی در آن آب ندیده بود، آب جاری شد. 5- آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، خاموش شد. 6- تختهای پادشاهان جهان سرنگون شد. 7- در همان شب، نوری از سرزمین حجاز تابید و تا مشرق ادامه پیدا کرد و ... آمنه (سلام الله علیها) در زمان بارداری میگفت که هرگز احساس نکرده که باردار شده و هیچگاه باری سنگین همچون زنان دیگر را در خود نیافته است. گفتهاند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام متولد شدن پاکیزه و تمیز بود و خون و چیزهای دیگر به همراه او از شکم مادر خارج نشد. همینطور میگویند زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متولد شد سر به سوی آسمان بلند کرد و سپس برای خداوند تبارک و تعالی سجده نمود. آمنه (سلام الله علیها) میگوید در هنگام ولادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسی به او گفته بود که او سرور آدمیان را به دنیا آورده است، پس او را "محمّد" بنامد. وقتی عبدالمطلب از این جریان اطلاع یافت، گوسفندی را کشت و گروهی از بزرگان قریش را دعوت کرد و در آن جشن نام پیامبر را محمد یعنی ستوده شده قرار داد. جوانی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم( چکیده: این مطلب که در ادامه مقاله "ولادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" ارائه میگردد، فصلی دیگر از کتاب زندگی ارزشمند پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را ورق زده و به وقایع و مراحل مهمی از آن اشاره میکند. این موارد به ترتیب زیر بررسی خواهند شد: دوران شیرخوارگی و کودکی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، دوران نوجوانی، سفر به سوی شام و دیدار با دانشمند مسیحی، پیمان جوانمردان، مختصری از زندگی و خصایل نیکوی حضرت خدیجه (سلام الله علیها) - بانوی گرامی اسلام- و ازدواج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ایشان، ماجرای نصب حجر الاسود و در آخر فرازهایی از خصوصیات اخلاقی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران جوانی. باشد که با مطالعه این مقاله با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر آشنا شده و بتوانیم که در راه ایشان قدم برداریم. دوران شیرخوارگی و کودکی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم): گویند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط سه روز – یا به نقلی هفت روز- از مادر گرامیشان حضرت آمنه (سلام الله علیها) شیر خوردهاند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب برای ایشان دایه انتخاب کردند. در تاریخ این دایهها را دو تن گفتهاند که به ترتیب زیر میباشند: 1- ثُوُیبِه َاسلَمیه؛ که مدتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شیر داد. به خاطر این امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسر گرامیشان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بود و رسول خدا از شنیدن خبر فوت او متاثر گشتند. 2- حُلیمه سُعدیه؛ دختر ابو ذُؤیب که سه فرزند داشته و یکی از فرزندان او هم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرستاری کرده است. اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دایهها میسپردند: اولا اینکه فرزندان آنها در محیط صحرا پرورش یابند و در هوای پاک آنجا بدنشان سالم و قوی شود. ثانیا از آنجاییکه مردم صحرا کمتر با ملتها و زبانهای دیگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربی را به خوبی و درستی یاد بگیرند. ثالثا اینکه از بیماریها از جمله وبا که گاه و بیگاه در مکه شایع میشد، در امان بمانند. بعد از 4 ماه از ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، دایههای قبیله بنیسعد به مکه آمدند و از آنجاییکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط از سینه حلیمه شیر خورد، ایشان را به حلیمه دادند. حلیمه میگوید از روزی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه او رفتند، خیر و برکت هم، به خانه او آمد و روز به روز بیشتر شد و گله و داراییاش فزونی یافت. با وجود اینکه صحراها و شهرها را خشکسالی فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سیر بوده، شیر داشتند. همچنین درختان خشکیده خانه آنها سرسبز و باطراوت شدند و شتر آنها که شیرش خشک شده بود، شیر بسیاری داشت. همینطور بیمارانی که به نزد آنها میرفتند به برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شفا مییافتند. مدت پنج (یا شش سال) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان قبیله بنیسعد بوده و رشد و نمو کافی نمودند و در این مدت حلیمه دو یا سه بار ایشان را نزد مادرشان برده و در مرتبه آخر نیز ایشان را برای همیشه به آمنه (سلام الله علیها) بازگردانید. گفته میشود، هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با خدیجه (سلام الله علیها) ازدواج نمودند، حلیمه نزد آنها رفته و از خشکسالی نزد ایشان شکایت نمود. آن حضرت نیز تعدادی گوسفند و شتر به حلیمه دادند و او نزد خانوادهاش بازگشت. همچنین بعد از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که حلیمه نزد ایشان آمد و خود و همسرش اسلام آوردند. دوران نوجوانی: هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شش ساله شدند، مادر گرامیشان تصمیم گرفتند که ایشان را برای دیدن اقوام و خویشان، همچنین زیارت قبر پدر، به یثرب ببرند. آنها یکماه در یثرب ماندند. در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه (سلام الله علیها)بیمار شده و در بین راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ایشان که بزرگ قریش بوده، شکوه پادشاهان و هیبت پیامبران را داشت، سرپرستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عهده گرفت. گویند در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرشی را میگستردند که به احترام او هیچکس برروی آن جز خود او نمینشست، و فرزندانش در کنار او میایستادند. اما هنگامی که محمد خردسال (صلی الله علیه و آله و سلم) به جمع نزدیک میشد، عبدالمطلب او را در کنار خود روی فرش جای میداد و میگفت: "به خدا سوگند که او مقامی بس بزرگ و والا دارد. گویی میبینم که روزی میرسد که او سرور شما خواهد شد." هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هشت ساله شدند، عبدالمطلب نیز از دنیا رفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این واقعه بسیار اندوهگین شدند. پس از آن سرپرستی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوطالب (علیه السلام) عموی گرامی ایشان و بزرگ قریش رسید. ابوطالب (علیه السلام) نیز پیوسته مراقب و مواظب ایشان بود. با اینکه ابوطالب (علیه السلام) وضع مالی نسبتا خوبی نداشت، خود و همسر گرامیشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامی حضرت علی (علیه السلام)) در خدمت و نگهداری ایشان کوشا بودند. حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه عمو عادی نبود. آنجا نیز نشانههای بزرگی ایشان همه جا دیده میشد و خیر و برکت به خانه ابوطالب (علیه السلام) آمده بود. فاطمه بنت اسد میگوید از زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه آنها آمده بود، درختی که سالیان سال خشک بود، سبز شده و میوه میداد. همچنین از ابوطالب (علیه السلام) نقل است در شبها از آن حضرت، سخنان و دعاها و مناجاتهایی میشنیدند و رسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشامیدن نام خدا را ببرند، اما برخلاف آنها پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان سنین طفولیت عادت داشتند که تا نام خدا را نمیبرند، نمیخوردند و نمیآشامیدند و هنگامی که از طعام دست میکشیدند، شکر خدا را میکردند. سفر به سوی شام: بازرگانان قریش برای تجارت طبق معمول، هر سال یکبار به سوی شام و یکبار به سوی یمن میرفتند. ابوطالب (علیه السلام)، شیخ قریش، نیز گاهی در این سفرهای تجارتی شرکت میکردند. هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده ساله بودند به همراه عمویشان در یکی از این سفرهای تجارتی شرکت نمودند. (همانطور که گفته شد، پس از مرگ عبدالمطلب، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تحت کفالت عموی خویش حضرت ابوطالب بودند.) کاروان هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر "بّصری" توقف کوتاهی کرد. سالیان درازی بود که راهبی به نام "بُحیرا" که دانشمند مذهب حضرت مسیح (علیه السلام) بود و اطلاعات وسیع و دقیقی از آن داشت، در صومعه خود در این سرزمین زندگی میکرد. بُحیرا هنگام عبور این کاروان برخلاف سالیان گذشته از صومعه خود بیرون آمد و آنها را به غذا دعوت کرد. او در تمام مدت پذیرایی از میهمانان، در جستجوی چیزی بود و سر انجام گمشده خود را در محمد نوجوان (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت. او با دقت فراوان حرکات و اعمال و سیمای ایشان را مینگریست و بعد از غذا، هنگامی که همه رفتند، نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از ایشان سوالاتی در مورد حالات و زندگانی آن حضرت به عمل آورد. آنگاه به پشت شانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کرد، و در میان دو کتف ایشان به جستجوی خالی که بعدها مهر نبوت نام گرفت، پرداخت و آنرا بدان شکل که انتظار داشت یافت. سپس به ابوطالب (علیه السلام) گفت که این نوجوان در آینده شأنی عظیم خواهد یافت. (و در آخر به ابوطالب توصیه کرد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را برای اینکه از خطر یهودیان در امان بمانند به شهر خویش بازگرداند.) دوران جوانی: پیمان جوانمردان: یکی دیگر از وقایع مهم زنگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت، شرکت ایشان در پیمانی بنام "پیمان جوانمردان" است. قبیلههای ساکن در مکه با یکدیگر خویشاوند بودند و پیمانهایی در میانشان وجود داشت. به این دلیل و دلایل دیگر، هر قبیله از تعرض قبیله دیگر مصون بود. اما اگر غریبی به شهر میآمد و به او ستمی میرسید، هیچ مدافع و فریادرسی نداشت. یکبار مردی از قبیله ای کوچک برای تجارت به مکه آمد، در مکه "عاصِ بن وائِل" از او کالایش را خرید، اما بهایش را نپرداخت. مرد غریبه در برابر ظلمی که به او شده بود از قریش یاری خواست، اما هیچکس به فریادش نرسید. این حادثه در گروهی از جوانان مکه تاثیر جدی ایجاد کرد، از این رو چند تن از جوانان قریش در خانه یکی از بزرگان خود جمع شدند و پیمانی بستند که به موجب آن نگذارند به هیچ غریبی در شهر مکه ستمی برسد. و در برابر هر ستم آن قدر بایستند تا حق به حقدار باز گردد و نام این پیمان حِلفّ الفُضول قرار داده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در این پیمان شرکت کردند (ایشان از اعضای اصلی این پیمان بودهاند)، که بعدها از آن به نیکی یاد مینمودند. حضرت خدیجه (سلام الله علیها): قبل از اینکه در مورد ازدواج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) مطالبی بیان گردد لازم است تا مختصری با آن بزرگوار و خصوصیاتشان آشنا شویم. حضرت خدیجه (سلام الله علیها) اولین بانویی است که دعوت رسول گرانقدر را لبیک گفت و به پیام آسمانی آن حضرت پاسخ مثبت داد. به نقل از مورخان، ایشان 68 سال پیش از هجرت متولد شدهاند. (که البته نقلهای دیگری در این زمینه وجود دارد.) پدر آن حضرت خُوُیلِد بن اسد و مادر ایشان فاطمه دختر زائِده بوده
تاريخ ولادت : هفدهم ربيع الاول، 53 سال قبل از هجرت
هفدهم ربيع الاول سال 83 هجری قمري
صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 40 صفحه بعد